شهید عبدالرضا اکبری منفرد
مشخصات
محل تولد: تهران
شغل - تحصيل: -
سن: 25
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367
گرامی باد یاد مجاهد سر بدار عبدالرضا اکبری منفرد
زندگینامه مجاهد شهید
«عبدالرضا اکبریمنفرد»
مجاهد شهید عبدالرضا اکبری منفرد در سال 1342در محله اتابک، جنوب شرق تهران در یک خانواده زحمتکش بدنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی را در همان منطقه وتحصیلات متوسطه را در دبیرستان کیان تهران گذراند. عبدالرضا که دوستانش او را عبدی صدا میکردند 15سال بیشتر نداشت که با بزرگترین تحول زندگیش یعنی انقلاب ضدسلطنتی و سقوط رژیم شاه خائن مواجه شد. این همزمانی منجر به آشنایی او با سازمان مجاهدین و آرمانهای توحیدی آن گردید. عبدی از طریق آشنایی با مجاهد شهید نبی سیف از زندانیان سیاسی مجاهد در زمان شاه با سازمان آشنا شد و از همان روزهای نخست پس از پیروزی در واحدهای میلیشیا سازماندهی گردید. عبدی علاوه بر فعالیتهای سیاسی در همکاری با انجمن دانشآموزان مسلمان دبیرستان کیان، فعالیتهای تشکیلاتیاش را در بخش محلات، «کانون توحیدی بشارت» در محله خزانه تهران انجام میداد. در خرداد 1360با تشدید تضادهای اجتماعی، ارتجاع حاکم میرفت با حذف جناح لیبرال در درون حاکمیت خود را تک پایه کرده و نیروهای سیاسی و انقلابی را سرکوب نماید. در چنین وضعیتی عبدی در 5خرداد1360در حالی که در منطقه اتابک تهران مشغول فروش نشریة مجاهد و پخش اعلامیه بود، توسط گروهی از چماقداران تحت حفاظت کمیتهچیهای منطقه 10دستگیر و مستقیم به اوین منتقل گردید. عبدی در بیدادگاه رژیم به سه سال زندان محکوم گردید اما پس از پایان حکم بهدلیل اینکه حاضر به پذیرش مصاحبه و اعلام برائت از سازمان نشد در زندان باقی ماند و 4سال تا زمان شهادت ملیکشی کرد! عبدی چهارمین شهید از خانواده قهرمان اکبری منفرد است، او به همراه خواهر قهرمانش رقیه اکبری منفرد در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67بهشهادت رسید. دوبرادر دیگرش مجاهدان شهید علیرضا و غلامرضا اکبری منفرد به ترتیب در شهریور 60و مهر 64بهشهادت رسیدند. سرانجام مجاهد قهرمان عبدالرضا اکبری منفرد در حالی که 4سال از پایان حکمش میگذشت، با اولین گروه از زندانیان مجاهد یعنی زندانیان معروف به «پنجاه و نهی» در زندان گوهردشت در روز 8مرداد 1367قهرمانانه بهشهادت رسید!
روحش شاد و یادش گرامی باد... . !
خاطرهای از مسعود امیرپناهی
عبدی...!
بچهها در زندان او را عبدی صدا میكردند. بهدلیل اینكه «تُك زبانی» صبحت میكرد لهجه بسیار شیرینی داشت. او در بین بچههای ”پنجاه و نهی“ از همه كمسن و سالتر بود و هنوز شیطنت دوران كودكیاش را با خود داشت! و البته از روحیه بسیار بالا و شادابی برخوردار بود و شخصیت بسیار جذابی داشت. هیچگاه خنده از لبانش نمیافتاد، در تنظیم رابطه با پیرامونش صداقتی شگفتانگیز دیده میشد و همین خصوصیت بود كه همه را مجذوب خودش میكرد.
من هم بهدلیل همین خصوصیات از همان روزهای اول ورودم به بند 4 بالا در اوین كه بند ملیكشان بود شیفته منش و شخصیت او شدم.
یكروز وقتی كه او از ملاقات برگشت بسیار خوشحال بود و در پوست خودش نمیگنجید از او پرسیدم موضوع چیست؟ او گفت: در ملاقات فهمیدم كه برادرم به ارتش پیوسته باورم نمیشه! چون او خیلی كوچك بود فكر میكنم كه دبستان میرفت...! و از این بابت بسیار مغرور و سربلند بود! و به برادر كوچكش افتخار میكرد.
هفتماه پیش از قتلعام67 من از زندان آزاد شدم. سه ماه بعد از آزادی به ارتش پیوستم. فراموش نمیكنم كه وقتی كه به ارتش پیوستم در تصورات خودم فكر میكردم كه اگر عبدی خبر پیوستنم به ارتش را بشنود چه واكنشی خواهد داشت! نمیدانم كه چرا این حس را در مورد او داشتم؟ شاید به این دلیل كه شاهد خوشحالی زائدالوصف او در قبال پیوستن برادرش به ارتش بودم؟
در عملیات فروغ وقتی مجروح شدم در گردنه حسنآباد زیر سایه یك كامیون خراب دراز كشیده بودم ناگهان احساس كردم كه صدای عبدی به گوشم خورد! وقتی سرم را به سوی صدا برگرداندم در كمال تعجب عبدی را در مقابلم دیدم! با كمی تفاوت سنی! او هم مجروح بود بلافاصله از او پرسیدم كه ”آیا تو برادری بنام عبدی داری“ او گفت ”بله در زندان است...“. آنقدر چهره و صدا و نحوه صحبت او شبیه به عبدی بود كه من تا سالها او را عبدی صدا میكردم! به این ترتیب هیچگاه نبودن عبدی را حس نكردم.
در عملیات فروغ وقتی مجروح شدم در گردنه حسنآباد زیر سایه یك كامیون خراب دراز كشیده بودم ناگهان احساس كردم كه صدای عبدی به گوشم خورد! وقتی سرم را به سوی صدا برگرداندم در كمال تعجب عبدی را در مقابلم دیدم! با كمی تفاوت سنی! او هم مجروح بود بلافاصله از او پرسیدم كه ”آیا تو برادری بنام عبدی داری“ او گفت ”بله در زندان است...“. آنقدر چهره و صدا و نحوه صحبت او شبیه به عبدی بود كه من تا سالها او را عبدی صدا میكردم! به این ترتیب هیچگاه نبودن عبدی را حس نكردم.
بعدازمدتی برای ردیابی اسامی شهیدان قتلعام با دوستی تماس گرفتم او اسامی همبندیهای سابقم را یكی بعد از دیگری میشمرد، در بین اسامی ناگهان با نام عبدالرضا اكبری منفرد مواجه شدم!بعد از گذشت این همه سال هر وقت كه به عكسش نگاه میكنم در درونم احساس نمیكنم كه عبدی در میان ما نیست.
Comments
Post a Comment